کشف استعارههای بنیادین و تلاش برای جایگزین کردن آنها با استعارههای برآمده از فرهنگهای گوناگون میتواند فرصتهای جدیدی برای خلق آیندهپژوهیهای بومی (از جمله آیندهپژوهی ایرانی-اسلامی) ایجاد کند.
اختصاصی/ افق آینده پژوهی راهبردی– جرج لیکاف[1] و مارک جانسون[2] در کتاب «استعارههایی که با آنها زندگی میکنیم»[3] میگویند: «ما دریافتهایم که استعاره در زندگی روزمره و نهتنها در زبان، که در اندیشه و عمل ما جاری و ساری است. نظام مفهومی ما، که در چارچوب آن میاندیشیم و عمل میکنیم، ماهیتی اساساً استعاری دارد … مفاهیم ما ساختار آنچه را که درک میکنیم، شکل میدهند و چگونگی حرکت ما در جهان و رابطهمان با دیگران را تعیین میکنند. بنابراین، نظام مفهومی ما نقشی اساسی در تعیین واقعیتهای روزمره دارد … اما نظام مفهومی ما چیزی نیست که به طور معمول از آن آگاهی داشته باشیم. در بسیاری از فعالیتهای جزئی که هر روز انجام میدهیم، کمابیش به شکل خودکار بر اساس الگوهای مشخصی میاندیشیم و عمل میکنیم».
این طرز فکر درباره استعارهها مختص لیکاف و جانسون نیست. از دهه هفتاد میلادی به این سو، اندیشمندان بسیاری به تحلیل نقش استعارهها در حوزههای مختلف پرداختند و تقریباً همه آنها به نتیجه مشابهی رسیدند: استعارهها بسیار بیش از آنچه تا به حال فکر میکردیم بر درک ما از جهان و بر عملکرد ما اثرگذار هستند. رابرت نیزبت[4] مینویسد: «تفکر در مراحل سخت آن اغلب از استعاره جداییناپذیر است». ادگار لارنس داکترو[5] حتی پا را از این هم فراتر میگذارد و میگوید: «توسعه تمدن اساساً پیشرفت استعارهها است».
برای روشنشدن منظور این متفکران از استعارهها و نقش آنها در زندگی روزمره، خوب است به مثالی که لیکاف و جانسون در ابتدای کتاب خود مطرح کردهاند اشاره کنیم:
بحث جنگ است.
ادعاهای شما غیر قابل دفاعاند.
به همه نقاط ضعف استدلال هم حمله کرد.
هرگز در هیچ بحثی با او پیروز نشدهام.
استفاده از اصطلاحاتی مثل حمله، دفاع و پیروزی برای توصیف آنچه هنگام بحث رخ داده است، صرفاً یک امر زبانی نیست. ما به راستی میتوانیم در بحثها برنده یا بازنده شویم. کسی را که با او بحث میکنیم، هماورد خود میدانیم. به مواضع او حمله و از مواضع خود دفاع میکنیم. اگر موضعی را غیرقابل دفاع بیابیم، میتوانیم آن را رها و از مسیر جدیدی حمله کنیم. بخش عمدهای از آنچه در بحث انجام میدهیم، تا حدودی با مفهوم جنگ شکل میگیرد.
حالا فرهنگی را تصور کنیم که در آن بحث پیوندی با مفهوم جنگ ندارد، جایی که کسی برنده یا بازنده نیست، جایی که حمله و دفاع مفهومی ندارد. در عوض مردم به بحث همچون یک رقص مینگرند و هدفشان حرکتی هماهنگ است که از نظر زیباییشناختی خوشایند باشد.
استفاده کارشناسان داخلی از استعاره «بیمار» برای توصیف نابسامانیهای اقتصادی، مثال دیگری از نقش استعارهها در شیوه تفکر و عمل ما هستند. حتماً چنین جملهای را از زبان کارشناسان اقتصادی شنیدهاید «اقتصاد ایران بیمار است». این استعاره پیامدهای مهمی همراه دارد. مثلاً، اینکه درمان این بیمار نیازمند یک جراحی سخت است؛ جراحیای که لاجرم خونریزیهایی در پی دارد. اما آیا نمیتوان از استعاره دیگری استفاده کرد؟ چه میشود اگر اقتصاد ایران را دوندهای پابرهنه بخوانیم که در جادهای سنگلاخ میدود؟ در این صورت، اقتصاد به خودی خود دچار مشکل نیست. کافی است کفشی مناسب داشته باشد و سنگها را از پیش پایش برداریم. اگر اقتصاد ایران را دوندهای بدانیم که چون سالها مسابقه نداده، چاق و کند شده، چطور؟ در این صورت، واضح است که نیازمند یک رژیم غذایی، تحرک بیشتر و نهایتاً شرکت در رقابت هستیم.
در استعاره اول، اینکه گروهی از مردم زیر بار توسعه اقتصادی له شوند، کاملاً طبیعی به نظر میرسد، چون جراحیها همیشه با خونریزی همراه هستند! اما در استعارههای دوم و سوم، چنین پدیدهای غیر قابل قبول خواهد بود. افزون بر این، در استعارههای سوم میتوان به ناکارآمدیهای «مربی» هم اشاره کرد. در حالیکه در استعارههای دیگر، چنین نقشی وجود ندارد.
حال که مفهوم استعاره تا حدی روشن شده است، به پرسش اصلی این نوشتار میپردازیم: استعارهها چطور تفکر ما درباره آینده و آیندهپژوهی را شکل دادهاند؟ پاسخ کامل به این پرسش در یک مقاله کوتاه امکانپذیر نیست. بنابراین، ما در اینجا تنها به دو مورد از تأثیرات تفکر استعاری بر آیندهپژوهی اشاره میکنیم.
از آنجا که هیچ یک از حواس پنجگانه ما نمیتوانند به صورت مستقیم بُعدِ زمان را حس کنند، معمولاً برای توصیف و درک آینده از استعارههایی استفاده میکنیم که به شدت وابسته به یکی از حواس پنجگانه ما هستند. در این میان، یک سوگیری بسیار شدید به سمت حس بینایی وجود دارد. استفاده از واژههایی مثل دیدبانی پیشبینی، آیندهنگری و چشمانداز به خوبی تکیه بر حس بینایی در تفکر درباره آینده را نشان میدهند. ما چنان غرق در این استعاره هستیم که حتی وجود آن را متوجه نمیشویم.
این نوع تفکر استعاری باعث میشود درباره کاستیهایی سخن بگوییم که بدون استفاده از استعاره بینایی، قابل طرح نبودند. برای مثال، از نزدیکبینی یا کوتهنگری و تأثیر آن بر سیاستگذاری سخن میگوییم. تلاش میکنیم با دیدبانی، نقاط کور را از بین ببریم و نوری بر نقاط تاریک بندازیم تا مبادا کسی بتواند پرده بر چشم ما بکشد!
جالب است که ما حتی از تمام توان استعاره بینایی هم استفاده نمیکنیم. برای مثال، همانطور که نزدیکبینی یکی از ناهنجاریهای دیداری است، دوربینی، آستیگماتیسم یا کوررنگی هم از دیگر ناهنجاریهای متداول بینایی هستند. آیا میتوانیم از این استعارهها هم در تفکر درباره آینده استفاده کنیم؟ آری. گاهی چنان درگیر «دورنگری» میشویم که از مسایل فوری و چالشهای پیش پای خود غفلت میکنیم. گاهی نیز نمیتوانیم آینده را «واضح» ببینیم. متخصصان هر حوزه، معمولاً نگاهی معوج به آینده دارند، گویی تنها طیفی از رنگهای بیشمار آینده را میبینند؛ مهندسان غرق فناوریهای آینده میشوند، در حالیکه هواداران تفکر آخرالزمانی تنها به وجوه دراماتیک پایان جهان میپردازند.
با وجود گرایش شدید ما (و کل دانش آیندهپژوهی) به استعاره بینایی، ضرورتی برای تکیه بر این استعاره وجود ندارد. افزون بر این، هر حسی قوتها و ضعفهای خاص خود را دارد. برای مثال، یک عکس نمیتواند بیانگر تمام واقعیت باشد (چون بوها یا صداها را حذف میکند). بنابراین، نباید فراموش کرد که ما در تفکر راجع به آینده میتوانیم از استعارههای برآمده بر دیگر حواس نیز استفاده کنیم:
- شنوایی: میتوان نشانههای تغییرات آینده را «شنید». همچون شاه مخلوع که «صدای انقلاب مردم ایران» را بسیار دیر شنید. تکیه بر همین استعاره است که ما را به دکان پیشگوها میکشاند.
- بویایی: گاهی از یک واقعه «بوهای بدی به مشام میرسد»! مثلاً عدهای معتقدند حمله به سفارت عربستان در تهران «بوی توطئه میدهد».
- چشایی: بعضی معتقدند سیاستمدار اگر «طعم فقر را نچشیده باشد» در برنامهریزیهای اقتصادی اقشار کمدرآمد را نادیده میگیرد. تکیه بر همین استعاره است که تحقق آینده مطلوب را «به کام ما شیرین میکند».
- لامسه: از استعاره لامسه استفاده چندانی در سخنگفتن درباره آینده نشده است. با این حال، بسیار شنیدهایم که وقتی کسی چیزی را از نزدیک «لمس» کرده باشد، درک بهتری از آن پیدا میکند. شاید اگر به جای پیشبینی، میتوانستیم «پیشلمس» کنیم، درک بهتری درباره آینده پیدا میکردیم.
دومین نمونه از اثرگذاری تفکر استعاری بر آیندهپژوهی به درک ما از زمان مربوط میشود. در فرهنگ غربی (که دانش آیندهپژوهی در بستر آن رشد کرده است)، آینده مثل دریایی بیکران است و ما در این دریا سوار بر کشتی خود به هر سو که بخواهیم میرویم به این امید که فرصت مناسبی پیدا کنیم و مطلوب خود را در جایی که پیدا کردهایم بسازیم. بنابراین، نیازمند یک دیدبان (پویشگر-آیندهپژوه؟!) هستیم که با رصد کردن دوردستها، نشانههای ضعیف را در افق کشف کند. این استعاره به وضوح متکی بر تجربه استعماری اروپا در قرون گذشته است. گویی آینده یک سرزمین ناشناخته است که اگر آن را قبل از دیگران کشف کنیم، میتوانیم به شکلی که دوست داریم بسازیمش.
استعاره دیگری که بر درک ما از آینده و چگونگی ساماندادن فعالیت آیندهپژوهی اثر گذاشته، ناشی از تجسم مکانی آینده است. ما معمولاً آینده را جایی «جلوی» خود میدانیم. همین استعاره باعث میشود عبارتها و جملههایی از این دست بسازیم: «پیش به سوی آینده»، «در آینده با … روبهرو خواهیم شد»، «با پیشرفت مستمر، به آینده مطلوب خود دست خواهیم یافت». این تلقی از گذشته/آینده در مقابل پشت/پیش، خود به خود یک بار معنایی منفی بر گذشته تحمیل میکند؛ تکرار گذشته نیازمند «عقبگرد» است.
تأثیر این استعاره بر آیندهپژوهی بسیار عمیق است؛ گویی برای آیندهپژوهی کافی است به جلو نگاه کنیم (پویش افق). اما اگر خطری از «پشت» یا «پهلو»، «بالا» یا «پایین» متوجه ما باشد، چه؟ شاید آینده از چیزی یا جایی بیرون میآید که فکر میکردیم «پشت سر» گذاشتهایم.
در بسیاری از فرهنگهای غیر غربی، آینده با درکی خطی از پیشرفت گره نخورده است. در بعضی فرهنگها، سیر کلان تاریخ، حرکتی خطی و رو به جلو نیست، بلکه حرکتی دوری است؛ تاریخ خود را تکرار میکند. اگر این استعاره جدید را بپذیریم، باید به جای پویش افق، تلاش کنیم الگوهای تکرارشونده در تاریخ را کشف کنیم؛ پیشرفت مستمر خواب و خیالی بیش نخواهد بود، باید صعود و افول را با هم ببینیم.
استعاره کشتی هم اصالتی ندارد و میتوان بدیلهایی برای آن پیشنهاد کرد. آینده را میتوان مثل تاس ریختن دید. در این صورت، این ما هستیم که تاس میریزیم ولی شانس نقشی بسیار برجسته خواهد داشت. شاید هم بتوان همچون شعبدهبازان و قماربازان حرفهای خوب تاس ریختن را آموخت.
مردم فیجی برای درک آینده از استعاره منحصر به فرد دیگری استفاده میکنند. از نظر آنان، ما مثل سرنشینان خودرویی هستیم که رانندهای نابینا آن را هدایت میکند. ما شاهد آنچه رخ میدهد هستیم، اما امکان اثرگذاری چندانی بر آن نداریم. در چنین استعارهای، آیندهپژوهی چگونه ممکن خواهد بود؟
عربها هم ضربالمثلی دارند با این مضمون: «به خدا توکل کن، اما شترت را هم ببند». این استعاره هم تفاوتی بنیادین با استعاره کشتی دارد. آینده دیگر پر از فرصتها و حق انتخابهای صرفاً بشری نیست. اراده خداوند را هم باید در نظر گرفت.
نقش استعارهها در آیندهپژوهی به موارد بالا محدود نمیشود. اما نکته مهمی که در این مقاله به دنبال آن بودیم، این است که کشف استعارههای بنیادین و تلاش برای جایگزین کردن آنها با استعارههای برآمده از فرهنگهای گوناگون میتواند فرصتهای جدیدی برای خلق آیندهپژوهیهای بومی (از جمله آیندهپژوهی ایرانی-اسلامی) ایجاد کند.
منابع:
[1] George Likoff
[2] Mark Johnson
[3] نشر علم این کتاب را با ترجمه هاجر آقا ابراهیمی روانه بازار کرده است.
[4] Robert Nisbett
[5] Edgar Lawrence Doctorow
مجتبی بهاری
مؤسسه افق آینده پژوهی راهبردی